سفارش تبلیغ
صبا ویژن

  «داشت عباس قلی خان پسری»


داشت عباس قلی خان پسری

پسر ناخلف و خیره سری

 

پسری تخس و شرور و بد نام

باعث شرم تمام اقوام

 

از همان بچگی اش بد لج بود

طینتش باطل و دستش کج بود

 

«بس که بود این پسره خیره و بد»

جیب بابا _ ننه را هم می زد

 

خانه را یکسره غارت می کرد

وقت بی وقت شرارت می کرد

 

نه سر ظهر ، نه شب منزل بود

دایما توی خیابان ول بود

 

هر چه را باب پسندش می دید

توی یک چشم زدن می دزدید

 

بس که جرمش بد و سنگین شده بود

قسمتش ناله و نفرین شده بود

 

تا که آخر زد و در دام افتاد

تشت رسوایی اش از بام افتاد

 

چشمش افتاد به مامور پلیس

از عرق گشت سرا پایش خیس

 

چیده شد بال و پرش در زندان

«ای پسر جان من!این قصه بخوان»

 

بعد یک دوره ی کار آموزی

پیش داش اکبر و اصغر قوزی

 

توبه کرد از دله دزدی کردن

گفت: « دیگر دله دزدی کردن قدغن

 

گر برون آیم از این خارستان

بنده کاری بکنم کارستان»

 

با زبان بازی و با حّرافی

کلک و حقّه و محمل بافی

 

دزد دیروزیِ ما شد خوش نام

صاحب منزلت و پست و مقام

 

پسر قصه یِ ماشد آن پشت

آدم منحرف و دانه درشت

 

الغرض آن پسره قند عسل

کار ها می کند از پشت و پَسَل

 

بخت، یارش شد و بارش بار

نفسی می کشد این گوشه کنار

 

 

کشتی اش می برد از هند به  رُم

از نخ قرقره تا بمب اتم

 

صاحبان حرمت روز افزون است

از کرامات خودش ممنون است.

 

منبع:کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه:20

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 1234
    بازدید دیروز : 20
    کل بازدید : 922989
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 12:31 ع

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات